قواعد فهم قرآن

نويسنده: حبیب الله زارعی

مقدمه

قرآن کریم آخرین کتاب الهى است که بر خاتم الانبیا، محمد مصطفى (صلّى اللّه علیه و آله)، به منظور هدایت‏بشر نازل گردیده است. این کتاب جاوید، که در عصر ما در میان کتب آسمانى تنها مرجع مصون مانده از تحریف است، هنگام نزول بر نبى اکرم (صلّى اللّه علیه و آله) منشا حرکت فکرى و فرهنگى بوده؛ زیرا از آغاز، مخاطبان خود را از یک سو، به تدبر در آن فرا مى‏خواند [1] و از سوى دیگر، منکرانش را به تحدى دعوت کرده و آسمانى بودن و فوق بشرى بودن خود را مکررا و به صراحت‏بیان نموده است. [2] در عصر ظهور و نورافشانى قرآن، چون این کتاب مقدس به زبان مخاطبان اولیه‏اش نازل شده بود و آنان رسول الله (صلّى اللّه علیه و آله) را، که مبین کلام خدا و مجسم آیات الهى بود، مى‏دیدند و با قراین آیات - مانند اسباب نزول و شرایطى که آیات الهى در آن اوضاع نازل شده‏بود. به طور محسوس و ملموس ارتباط داشتند. به سهولت به مفاهیم آیات دست مى‏یافتند و هر جا دچار مشکل مى‏شدند از رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله) کمک مى‏گرفتند.
از سوى دیگر، جامعه اسلامى در آن عصر، جامعه‏اى بسیط بود؛ از جهت فکرى رشد نیافته و باسوادان آن انگشت شمار بودند. از جهت اجتماعى نیز روابط مسلمانان در سطحى بسیار ساده شکل یافته و ازپیچیدگى‏هاى موجود در روابط اجتماعى عصر ما، که نظریه‏هاى گوناگون انسانى، اجتماعى را در پى داشت، خبرى نبود.
طبیعى است که در چنین جامعه‏اى، مردم نه با سؤالات عمیق فکرى مواجه بودند و نه قابلیت دریافت و هضم مسائل ظریف نظرى را داشتند. تنها اندکى محرم اسرار پیامبراکرم (صلّى اللّه علیه و آله) بودند که توان دریافت اندیشه‏هاى بلند و معانى عمیق قرآنى را داشتند. پس از رحلت پیامبراکرم (صلّى اللّه علیه و آله)، صحابه در شهرهاى اسلامى اسکان گزیدند و تابعان، از آنان علم کتاب خدا و سنت رسول او (صلّى اللّه علیه و آله) را فرا مى‏گرفتند. به تدریج، با گذشت زمان، در پى فتوحات مسلمانان، سرزمین‏هاى اسلامى توسعه یافت و اقوام دیگر فوج فوج به اسلام پیوستند و با قوم عرب اختلاط یافتند. بسیارى از آنان هیچ سابقه‏اى نسبت‏به زبان عربى نداشتند، اما شیفتگى آنان به اسلام و قرآن، ایشان را به فراگیرى زبان عربى فرا مى‏خواند، اما این آمیختگى بازتابى دیگر نیز داشت و آن تاثیرى منفى بود که بر قوم عرب گذاشت و موجب شد اصالت زبانشان رااز دست‏بدهند.
عهد تابعان نیز به سرآمد، اما توسعه سرزمین‏هاى اسلامى همچنان ادامه داشت و به همان نسبت، آمیختگى با فرهنگ‏هاى دیگر روز به روز افزون گشت. این آمیختگى در عصر خلافت‏بنى‏عباس به دلیل ترجمه کتب یونانى و طرح بحث‏هاى فلسفى و عقیدتى و بروز شبهات فکرى، شدیدتر و عمیق‏تر شد.دیگر نه از آن شفافیت اجتماعى، فرهنگى و فکرى عصر بعثت‏خبرى بود و نه از بساطت فکر و اندیشه مردم. این مساله همچنان تداوم یافت و عوامل مثبت و منفى مورد اشاره دست‏به دست هم داده، دست‏یابى به مفاهیم حیات‏بخش قرآن را مشروط به بهره‏مندى و اعمال اصول و قواعدى گرداند که فقدان آن‏ها مانع از درک صحیح قرآن است.

فهم قرآن و دست‏یابى به مفاهیم و معانى آن، اعم از منطوق و مفهوم، و آنچه که لزوما بر آن دلالت دارد، اعم از ظاهر و باطن آیات، در سایه قواعد و اصولى چند حاصل مى گردد.
مراد از این قواعد تنها قواعد فهم زبان عربى نیست، اگرچه خداوند متعال از آن براى بیان مقاصد خود بهره جسته است و در نتیجه، فهم کلام او اقتضا دارد که مفسر به قواعد زبان عربى آشنا باشد. اما علاوه بر آن، چون گوینده در کلام خود معانى و مفاهیمى متعالى و متافیزیکى را مطرح ساخته که نه تنها براى انسان عصر نزول قرآن بکر بوده، بلکه براى بشریت همواره نو و در بردارنده پیایى تازه است، در نتیجه، الفاظ و عبارات وضع شده براى معانى محسوس و اعتبارى زبان عرب، در اداى روشن این معانى بلند ناتوان بوده است، ناگزیر، مفاهیم خود را در قالب تمثیلات، تشبیهات، استعارات و کنایات بیان نموده و براى مجذوب ساختن عرب شیفته شعر و ادب، از سبکى خاص در گفتار بهره گرفته که نه نثر بوده، نه نظم اگرچه از امتیازات جمیع آنها نیز بهره‏مند است.این زیبایى سبک و بلنداى معناست که بشریت را مسحور و مجذوب خود ساخته است.
این عوامل و عوامل دیگر موجب گردید فهم معانى قرآن به قواعدى فراتر از قواعد زبان عربى نیازمند گردد. از این‏رو، دانشمندان علوم قرآنى و مفسران درصدد برآمدند که قواعد یاد شده را با تحقیق و تامل کشف کنند و آن را نظام‏مند سازند. نتیجه این تلاش‏هاى ارزنده را مى‏توان در کتب علوم قرآنى و مقدمه برخى از کتب تفسیر به دست آورد. این نوشتار به شمه‏اى از این مطالب اشاره کرده و در آن به شش قاعده، که اساسى‏تر به نظر مى‏رسد، نگاهى افکنده است:

1- در نظر گرفتن قواعد ادبى و لغت عرب

قرآن به زبان عربى فصیح و مطابق با زبان متداول عصر بعثت نازل گردیده است.پس این‏سه‏ویژگى عربى بودن، طابقت‏با لغت متداول و در عصر بعثت‏بودن - را باید در نظر داشت و در مقام برداشت از آن، از توانایى‏هاى علمى مرتبط با آنها برخوردار بود تا در انطباق قواعد و فهم از قرآن خطا نکرده و برداشت درستى داشته باشیم.
به دلیل ویژگى نخست، باید با علم لغت، اشتقاق و صرف و نحو زبان عربى در حد مطلوب آشنا بود؛ زیرا در فهم واژگان قرآن، باید چند مرحله را پیمود که متناسب با هر مرحله، باید از علم خاصى برخوردار بود و به منبع خاصى رجوع نمود:
مرحله نخست: دست‏یابى به معانى واژه‏ها - به طور کلى - است که باید بر علم اشتقاق تسلط داشت تا ریشه اصلى لغات را تشخیص دهیم و معانى احتمالى را که بر اثر تفاوت ریشه‏هابراى یک واژه وجود دارد، به دست آوریم، با وجود آنکه آن معنا ممکن است از معانى مورد نظر در آیه باشد. به عنوان مثال، واژه «مسیح» ممکن است از «سیاحت» و یا از «مسح» مشتق شده باشد. در فرض اول، به معناى «سیاح» و در فرض دو، به معناى «ممسوح» (مالیده شده به روغن) است. در این‏جاست که پس از پى بردن به ریشه لغت، در منابع لغوى به دنبال معانى آن مى‏رویم.
مرحله دوم: آگاهى از معانى حقیقى و مجازى است که شناخت این دو در تفسیر نقشى اساسى دارد. محقق باید با قواعد تشخیص معانى حقیقى از مجازى آگاه باشد تا از میان معانى متعددى که در کتب لغت آمده، معانى حقیقى را از معانى مجازى متمایز سازد؛ زیرا در بسیارى از کتب لغت، معانى ذکر شده در ذیل یک واژه اعم از معانى حقیقى و مجازى است. مفسر باید از انواع علاقه‏هایى که براى اراده معانى مجازى ذکر شده،آگاهى یابد تا هم معانى مجازى را دریابد و چنان که در کلام، قرینه‏اى وجود دارد بتواند معناى مجازى مورد نظر را بشناسد و هم در صورتى که در آیه، هیچ قرینه‏اى بر معناى مجازى نیست، معناى حقیقى را مورد نظر قرار دهد.
مرحله سوم: تعیین معناى مورد نظر در آیه است. در این مرحله، مفسر باید از قواعد محاوره عقلایى که بیش‏تر در علم اصول و تا حدودى، در علم معانى مطرح شده، آگاهى یابد و با تامل در آیه و در نظر گرفتن مجموعه قراین به دست آمده، از میان معانى مجازى و حقیقى، معناى مورد نظر را تشخیص دهد.«آشنایى با علم صرف و نحو ضرورى است؛ زیرا در پرتو علم صرف، ابنیه کلمات و صیغه‏هاى آنها شناخته مى‏شود و به کمک علم نحو، روشن مى‏گردد که کلمات با اعراب‏هاى مختلف از چه معانى‏اى برخوردارند.» [3]
ویژگى دوم قرآن فصاحت آن است - قرآن کلامى فصیح، بلکه افصح کلام است و در آن، تمثیلات، تشبیهات، استعارات، کنایات و... بسیار به کار رفته که فهم دقیق آن‏ها در گرو آشنایى با علوم معانى، بیان وبدیع است.
علم معانى روشن مى‏سازد که ترکیب‏هاى گوناگون کلام چه خواصى دارند و چه معنایى افاده مى‏کنند. علم بیان از چگونگى خواص ترکیبات کلام از حیث وضوح دلالت و خفاى آنها سخن مى‏گوید. علم بدیع [4] وجوه نیکوسازى کلام را تعلیم مى‏دهد. این علوم را علوم بلاغت مى‏گویند و مفسر به منظور درک جنبه‏هاى اعجاز بیانى قرآن، شدیدا بدان‏ها نیازمند است. [5] ویژگى سوم قرآن مطابقت‏با زبان عصر بعثت است. قرآن به زبان عربى عصر بعثت نازل شده و زبان عربى چون هر زبان دیگرى دچار تحول‏مى‏گردد. برخى لغات درعصر بعثت، معنایى داشته که امروز دیگر از آن معانى خبرى نیست و معنایى دیگر پیدا کرده و یا آن معانى حفظ شده، ولى معانى جدید دیگرى نیز پیدا کرده‏اند. باید بررسى کرد که هر لفظ در زمان بعثت معناى رایجش چه بوده و معنایى که ما انتخاب مى‏کنیم، مطابق با معناى رایج آن عصر باشد. شهید بهشتى در این زمینه مى‏گویند:
«شخصى واژه "کفات" را در لغت‏به معناى "پرنده تیز پرواز" دیده و بعد آیه «الم نجعل الارض کفاتا» را چنین معنا کرده: «آیا زمین را به صورت یک موجود تیز پرواز قرار ندادیم و استدلال کرده بود که از نظر قرآن،زمین پرواز (حرکت) مى‏کند و حال آنکه "کفات" معناى اصلیش عبارت است از در برگیرنده؛ یعنى، آیا زمین را در برگیرنده قرار نداریم؟ دنباله‏اش مى‏گوید: براى زنده‏ها و مرده‏ها - که این معناى دوم با آیات بعد سازگار است.» [6]
هرچند برخى در این مثال مناقشه کرده‏اند، ولى سخن بر سر اصل مساله است. ما نمى‏توانیم واژگان قرآن را طبق معانى‏اى که سال‏هاى بعد براى آن واژه‏ها پدید آمده تفسیر کنیم. براى تشخیص معانى عصر نزول، باید به منابع لغوى کهن مانند العین و کتبى که به صورت مستند معانى را ذکر مى‏کنند، مانند لسان العرب مراجعه نمود و آنها را مبنا قرار داد. علاوه بر آن، باید قدرت استنباط معانى لغت را مطابق با عصر نزول داشت تا در مواردى که کتب لغت معانى متفاوت و متعارضى ارائه مى‏دهند، بتوان با توجه به کاربردهاى هر واژه، در قرآن و روایات و فرهنگ عامه عصر نزول که در روایات و منابع تاریخى است - معناى عصر نزول را تشخیص داد.

2- در نظر گرفتن روایات تفسیرى

پیامبراکرم (صلّى اللّه علیه و آله) و به اعتقاد ما شیعیان، ائمه معصوم علیهم‏السلام به تفاصیل آیات، اعم از ظاهر و باطن آن‏ها، عالم بودند. و این حقیقتى بود که خداوند متعال، خود ضامن و متکفل آن شد، چنانچه در آیات کریمه مى‏فرماید: «ان علینا جمعه و قرءانه فاذا قراناه فاتبع قرءانه، ثم ان علینا بیانه» (قیامت:17-19)؛ همانا بر ماست گرد آوردن و خواندنش. وقتى آن را خواندیم، پس پیروى کن از خواندنش. سپس بر ماست‏بیانش. به همین دلیل، خداوند تعالى تبیین آیات قرآن و بیان تفصیلات احکام را به عنوان تکلیف و رسالتى براى پیامبر (صلّى اللّه علیه و آله) ذکر مى‏نماید: «و انزلنا الیک الذکر لتبین للناس ما نزل الیهم» (نحل: 44)؛ به سوى تو قرآن را فرستادیم تا براى مردم بیان کنى آنچه را به سویشان فرستاده شده است. اگرچه مطابق صریح آیات، قرآن کریم بیان کننده همه چیز است: (و نزلنا علیک الکتاب تبیانا لکل شى‏ء - نحل:89)، ولى به طور اجمال؛ توضیحات، ویژگى‏ها، قیود، و تبصره‏ها و احکام در قرآن کریم نیست؛ [7] مثلا، قرآن کریم مى‏فرماید: «اقیموا الصلاة و آتوا الزکاة»؛ (بقره:44) نماز را به پا دارید و زکات بپردازید. ولى اینکه نماز چند رکعت و کیفیت آن چگونه است‏یا زکات مقدارش چقدر است و به چه اجناسى تعلق مى‏گیرد، در قرآن نیامده و رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله) و ائمه معصوم‏علیهم‏السلام آن را تبیین نموده‏اند. پس سنت، عدل قرآن و مبین آن است، چنانچه در حدیثى، نبى اکرم (صلّى اللّه علیه و آله) مى‏فرمایند: «الاانى اوتیت القرآن و مثله معه یعنى السنة» [8] ؛ همانا به من قرآن و مثل قرآن - یعنى، سنت - عطا شده است. در نتیجه، رسول الله (صلّى اللّه علیه و آله) مرجعى بود که وقتى صحابه در فهم و تفسیر آیه‏اى دچار مشکل مى‏شدند، به ایشان رجوع مى‏کردند، ابن تیمیه در مقدمه‏اش در اصول تفسیر، حدیثى از ابوعبد - الرحمن السلمى بیان مى‏کند، بدین تعبیر:کسانى که قرآن را بر ما قرائت مى‏کردند مثل عثمان بن عفان و عبدالله بن مسعود و دیگران، وقتى قرآن را از پیامبر تعلیم مى‏گرفتند، از ده آیه تجاوز نمى‏کردند تا هر آنچه در ارتباط با آن آیات بود، فرا گیرند و بدان‏ها عمل کنند. [9]
اگر به کتب روایى رجوع کنیم، روایات بسیارى درباره تفسیر آیات قرآن خواهیم یافت که از پیامبراکرم و ائمه معصوم‏علیهم‏السلام و صحابه آنها روایت‏شده؛ از آن جمله است این روایات:
احمد بن حنبل، ترمذى و دیگران از عدى بن حیان نقل مى‏کنند که رسول‏اکرم (صلّى اللّه علیه و آله) فرمودند: «ان المغضوب علیهم هم الیهود وان الضالین هم النصارى» [10] ؛ آنان‏که مورد غضب قرار گرفتند یهود؛ و گمراهان، نصارى هستند.
در روایتى دیگر، شخصى اعرابى از پیامبر (صلّى اللّه علیه و آله) درباره آیه کریمه «و لم یلبسوا ایمانهم بظلم» (انعام:82)؛ کسانى که ایمان آوردند و ایمان خویش را به ستم نیالودند، سؤال مى‏کند و مى‏گوید: «اینالم یظلم نفسه؟»؛ کدام‏یک از مإ؛ ه‏ه به خود ستم نکرده است؟ پیامبراکرم (صلّى اللّه علیه و آله) به استناد آیه کریمه «ان الشرک لظلم عظیم» «لقمان:130)، مى‏فرمایند: مراد از ظلم شرک است. [11] در روایتى دیگر، رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله) درباره آیه کریمه «واعدوالهم مااستطعتم من قوة» (انفال 60)، مى‏فرمایند: مراد از «قوة» تیراندازى است. [12]
در ایمان به حقانیت روایات تفسیرى و لزوم تبعیت از آن، هیچ تردیدى نیست، اما این سخن نسبت‏به روایاتى صادق است که از نظر سند و دلالت، قطعى باشند، لکن متاسفانه چنین روایاتى بسیار نادر است؛ زیرا روایات تفسیرى یا یکى از دو ویژگى مذکور را ندارند یا هر دو را فاقدند؛ یعنى، یا سندشان مخدوش است‏یا دلالتشان و یا هر دو. ذهبى در این باره مى‏گوید: جاعلان، احادیث جعلى بسیارى بر روایات تفسیرى افزودند و احادیثى به رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله) نسبت دادند که ایشان نفرمودند. بدین دلیل، علما بسیارى از احادیثى را که منسوب به رسول الله (صلّى اللّه علیه و آله) است، مردود شمرده‏اند تا جایى که احمد بن حنبل مى‏گوید: سه چیز اصل و ریشه‏اى ندارد: تفسیر، جنگ‏نامه‏ها و شرح حال جنگ‏جویان. مراد او - همان‏گونه که پیروان محققش گفته‏اند - این است که غالب این احادیث‏سندى صحیح و متصل ندارند.در نتیجه، باید به دو نکته توجه داشت:
اولا: همان‏گونه که رجوع به احادیث در مقام فهم و برداشت از قرآن لازم است، تفحص از سند و دقت در دلالت آن‏ها نیز ضرورت دارد و این کار متوقف بر چند مساله است:
ب- علاوه بر مطالعه احوال افرادى که در سند احادیث مذکورند، باید محیط آن‏ها و اوضاع سیاسى، اجتماعى آن محیط ، تاثیر و تاثراتشان و سیر تاریخى آن‏ها را نیز مورد مطالعه قرار داد؛ زیرا این موارد در روشن ساختن جهت صدور روایت و اینکه آیا روایت‏به دلیل رعایت تقیه صادر شده یا حال شنونده و یا جهات دیگرى نیز لحاظ گردیده، بسیار مؤثراست.
ج- آشنایى با اصول اسلام و مبانى تفکر شیعه تا بتوان دلالت حدیث را ارزیابى نمود و صحت و سقم مفاد آن را محک زد.
ثانیا: باید توجه داشت که اگر حدیثى از حیث‏سند و دلالت هم بى‏عیب باشد، در نهایت، خبر واحد صحیح است که مفید ظن خواهد بود. چنین چیزى اگرچه در فقه معتبر است، اما در تفسیر، میزان کارآیى آن مورد بحث و بررسى است، [13] بویژه باید این روایات با روایات دیگرى سازگار باشند و با صراحت آیات نیز معارض نباشند.
اما اقوال صحابه، علماى عامه نسبت‏به اقوال صحابه نظر واحدى ندارند. بعضى مثل ابن کثیر به اجمال و بدون تفصیل، ضرورت رجوع به اقوال صحابه را پس از رجوع به قرآن و سنت مطرح کرده‏اند. او مى‏گوید: وقتى در تفسیر آیه‏اى، مطلبى در قرآن و سنت رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله) نیافتیم، به اقوال صحابه رجوع مى‏کنیم؛ زیرا آنان به قرآن آگاه‏ترند؛ به دلیل آنکه قراین و شرایط آیات را مشاهده کرده و از فهم تام، علم صحیح و عمل صالح برخوردار بودند.
بعضى تفصیل قایل شده، مى‏گویند: اگر اقوال صحابه نسبت‏به سبب نزول یا مساله‏اى باشد که اجتهادشان در آن دخالت نداشته باشد، رها کردن سخن آنان و رجوع به دیگرى جایز نیست؛ زیرا آنان آنچه گفته‏اند از نبى‏اکرم (صلّى اللّه علیه و آله) شینده‏اند.
این بیان تلویحا اشاره دارد به اینکه اگر راى صحابه زاییده اجتهادشان باشد، پذیرش آن واجب نیست.
ذهبى در التفسیر و المفسرون، به این دو دیدگاه اشاره کرده، مى‏گوید:
بعضى پذیرش راى صحابه را واجب نمى‏دانند؛ زیرا بر این باورند که آنان در اجتهاد مثل سایر مجتهدان، ممکن است خطا کنند، اما بعضى دیگر مى‏گویند: پذیرش آن واجب است؛ زیرا
اولا: این احتمال وجود دارد که آنچه گفته‏اند از رسول خدا (صلّى اللّه علیه و آله) شنیده باشند.
ثانیا: اگر اجتهاد و راى شخصى خودشان هم باشد، چون آنان اهل زبان قرآن بوده و از برکت هم‏نشینى پیامبر (صلّى اللّه علیه و آله) برخوردار شده و به اخلاق او تخلق یافته بودند و در زمان نزول آیات، قراین و شرایط آیات را مشاهده مى‏کردند، پس اجتهاد آن‏ها نزدیک‏تر به صحت است. بنابراین، پذیرش راى آن‏ها واجب مى‏باشد. [14] به اعتقاد علماى شیعه، اقوال صحابه و تابعان، اصالتا اعتبارى ندارد و اعتبار قول آن‏ها در گرو آن است که کاشف از قول معصوم (علیهم‏السلام) باشد. پس اگر قول آنها به معصوم منتهى نگردد و یا مفید یقین نباشد مثل خبر واحد، در تفسیر نقش تعیین کننده ندارد، بلکه تنها ارزش مطالعه تاریخى را داراست.
نکته شایان توجه دیگر آن است که معلم و مبین بودن پیامبر (صلّى اللّه علیه و آله) و ائمه علیهم‏السلام را نباید به معناى عدم اعتبار فهم ما از قرآن دانست، بلکه بیانات آن بزرگواران گاهى جنبه تفسیرى داشته و بیان معناى ظاهر آیات است؛ مانند روایات پیشین. این دسته از روایات روش تفسیر آنان را تعلیم داده و به مفسر توجه مى‏دهند که چگونه مفاد ظاهرى آیات را به دست آورد و با دقت در آن‏ها، باید روش فهم و تفسیر آیات را بیاموزد.
ولى گاهى بیانات آن بزرگواران بیان قیود و شرایطى است که از آیات دیگر به دست نمى آید؛ از آن جمله، توضیحات مربوط به آیات الاحکام و یا بیان معانى بطنى قرآن است که در این موارد، باید همان بیانات را مورد نظر قرار داد و از آن بهره برد.
در هر صورت، فهم ظواهر قرآن بر اساس قواعد محاوره عقلایى، در جاى خود محفوظ و معتبر است.

3- در نطر گرفتن سازگارى تفسیر آیات با یکدیگر

در مقام فهم و برداشت از قرآن، ملاحظه مجموع آیات و در نظر داشتن سازگارى و هماهنگى مدلول آن‏ها با یکدیگر ضرورى است. نباید آیه یا آیاتى از قرآن را بدون ملاحظه سازگاریش با سایر آیات، بررسى کرد؛ زیرا اولا، قرآن مجموعه واحدى است که هدف واحدى را دنبال مى‏کند. ثانیا، آیات آن به محکم، متشابه، ناسخ و منسوخ، عام و خاص، مطلق و مقید و ... تقسیم مى‏شوند. بنابراین، از جمله لغزشگاه‏هاى خطرناک در تفسیر و برداشت از قرآن آن است که آیه‏اى با قطع نظر از آیات دیگر، تفسیر گردد که نتیجه آن پیدایش مذاهب و عقاید گوناگون و بعضا متقابل و متعارض خواهد بود. اسلام نیز در طول حیاتش، از این سهل‏انگارى و مسامحه‏کارى رنج‏برده و زخم‏ها برداشته است. شهید صدررحمه الله در این ارتباط مى‏فرماید: «تفسیر آیه به آیه قرآن جداى از ارتباط مفهومى آن با آیات دیگر، موجب بروز تناقضات کلامى عدیده‏اى در طول حیات اسلام گردیده؛ زیرا هر مفسر به یک آیه که مؤید مذهب اوست، جداى از آیات دیگر، تمسک جسته و آن را دلیل بر صحت عقیده خود دانسته است که در نتیجه، موجب بروز مذاهب کلامى مختلف مثل مذهب جبریه، مفوضه و مجسمه گردیده است.»
قاعده مذکور در ارتباط با همه آیات قرآن مطرح است، چه آیاتى که از سنن الهى سخن مى‏گویند، چه آیاتى که از لقت‏بحث مى‏کنند و چه آیات احکام و یا آیات تاریخى. اما حساسیت و اهمیت این قاعده نسبت‏به آیات معارف به دلیل نقش حیاتى معارف در زندگى انسان و به دلیل ظرافت، دقت و عمق آن‏ها، شدیدتر است. به عنوان نمونه، در آیات بسیارى، خداى متعال به علم، قدرت، اراده، سمع، بصر، حیات، تکلم و دیگر صفات جمالى توصیف شده و از صفات جلالى منزه دانسته شده است. حضرت على علیه‏السلام در نهج البلاغه، مى‏فرمایند: «من وصفه فقد حده و من حده فقد عده و من عده فقد ابطل ازله»؛ هر که او را با صفتى توصیف کند، او را محدود ساخته است و هر کس او رامحدود سازد، او را شماره کرده است و هر که او را شماره کند ازلیت و تقدم او را بر همه چیز از بین برده است.
در نتیجه، باید تمام آیاتى را که درباره صفات خداى متعال سخن مى‏گویند به گونه‏اى تفسیر نمود که با حفظ هماهنگى و تعاضد و به دور از هر نقیصه‏اى چون ترکیب و حدوث، جمیع صفات کمال را براى خداوند متعال اثبات کند؛ مثلا، آیه کریمه «قد احاط بکل شى‏ء علما» (طلاق:12) اشاره به علم مطلق الهى دارد. این علم باید به گونه‏اى اثبات شود که ملازم با حدوث و تغییرى در ذات الهى نباشد. این مهم نیازمند آشنایى با مباحث کلامى و فلسفى مى‏باشد. آلوسى‏از آن به علم کلامى یاد مى‏کند و در ضرورت‏آن، مى‏گوید:«فقدان‏آن مفسر را به هلاکت مى‏اندازد.»

4- در نظر گرفتن مبانى تفسیر قرآن

مسائل متعددى وجود دارد که هر گونه موضع‏گیرى مثبت‏یا منفى و پذیرش یا عدم پذیرش آن‏ها در تفسیر آیات مؤثر واقع مى‏شود؛ مانند: اعجاز قرآن، مطابق با واقع بودن بیانات قرآنى، جامعیت قرآن و مصونیت قرآن از تحریف. مفسر باید این مسائل را به نحو صحیح و دقیق فراگیرد، در تفسیر خود، آنها را مبنا قرار دهد وبرداشت‏هاى تفسیرى خود را با آن‏ها محک بزند. برداشتى که لازمه آن عدم اعجاز قرآن یا تحریف قرآن باشد، بى‏شک برداشتى نادرست است.
چنانچه میزان گستردگى قلمرو قرآن که در بحث جامعیت قرآن مطرح مى‏شود و مطابقت‏بیانات قرآن با واقع، به مفسر نشان مى‏دهد که آیات قرآن را چگونه تفسیر کند. به‏عنوان مثال، اینکه آیات ناظر به پدیده‏هاى این‏جهانى و زندگى دنیوى انسان و نیز آیات ناظر به مسائل علمى را چگونه تفسیر کند و چه مفاهیمى از آن‏ها برداشت نماید.

5- در نظر گرفتن قواعد علم اصول و منطق

همان‏گونه که قبلا گفته شد، در قرآن کریم، آیات ناظر به یکدیگرند. در مجموع قرآن، آیات محکم و متشابه، عام و خاص، مطلق و مقید، ناسخ و منسوخ، ظاهر و صریح و... وجود دارد و مفاهیم و معانى قرآن کریم بعضى از منطوق لفظ و بعضى از مفهوم آن به‏دست مى‏آید.
براى تطبیق و مقایسه صحیح این آیات، باید ویژگى هریک را بشناسیم، چگونگى ارائه و مقایسه آن‏ها با یکدیگر را بیابیم و ضابطه تقدم و تاخر هر یک و نوع تاثیرى را که هر یک بر دیگرى مى‏گذارد، به‏دست آوریم. بخشى از علم اصول متکفل بحث درباره این امور مى‏باشد. بنابراین، بر مفسر قرآن لازم است که با این ضوابط و قواعد آشنا باشد تا توانایى برداشت و فهم صحیح از آیات را پیدا نماید، چنانچه وجود براهین عقلى و مجادلات کلامى در خلال آیات قرآن آشنایى و تسلط بر علم منطق و قواعد منطقى را به منظور کشف مدلول آیات لازم دارد. قاعده جرى و اطباق در آیات اگرچه در نظر داشتن شان نزول آیات هنگام برداشت از قرآن نکته‏اى ضرورى است. اما این بدان معنا نیست که مدلول و معناى آیه را در چهارچوب آن منحصر سازیم؛ زیرا در عین اینکه قرآن کلامى است که در زمان و شرایط خاص و به ملاحظه حوادثى مشخص نازل شده، اما همان‏گونه که قبلا بیان شد، این کتاب حیاتى جاوید رسالتى جهانى برعهده دارد. بنابراین، نمى‏توان معانى آن را به زمان نزول محصور کرد، بلکه باید به زمان‏ها و مکان‏هاى دیگر گسترش داد؛ زیرا قرآن مانند امثال، اختصاص به مورد خود ندارد، بلکه بر هر مصداقى که با مورد نزول از حیث ملاک متحد باشد، جریان مى‏یابد.
در این‏باره ، مرحوم علامه طباطبائى مى‏فرماید: «اگر در شان نزول آیات، روایاتى آمده است، نباید حکم آیه را مخصوص آن واقعه بدانیم تا پس از انقضاى واقعه و از بین رفتن آن حکم، آیه نیز ساقط شود؛ زیرا بیان آیه عام است و علت آن را مطلق مى‏کند. پس اگر در حق افرادى از مؤمنان مدحى مى‏کند و یا نسبت‏به غیر مؤمنان مذمتى مى‏نماید، مدح و ذم خود را به صفاتى از آن‏ها تعلیل کرده و نباید حکم را منحصر به آن‏ها دانست، بلکه هر که داراى آن اوصاف باشد مشمول حکم آیه مى‏گردد.»
از این ویژگى آیات یعنى قابلیت انطباق بر مصادیق متعدد در همه زمان‏ها و مکان‏ها به «جرى و اطباق» تعبیر مى‏شود. البته این تعبیر - همان‏گونه که مرحوم علامه طباطبائى مى‏گویند - متخذ از بیانات معصومان است علیهم‏السلام «جرى اصطلاحى است که از کلمات ائمه اهل‏البیت علیهم‏السلام گرفته شده است؛ مثلا، در تفسیر عیاشى از فضیل بن سیار روایت‏شده که گفت: من از امام باقرعلیه‏السلام درباره این روایت پرسیدم که فرموده‏اند: هیچ آیه‏اى در قرآن نیست، مگر اینکه ظاهرى دارد و باطنى، فرمود: ظاهر قرآن تنزیل آن و باطنش تاویل آن است. بعضى از تاویل‏هاى آن گذشته وبعضى هنوز نیامده است. هر وقت چیزى از آن تاویل‏ها آمد، مصداقى از آن است.»
از این‏جا، روشن مى‏گردد که آنچه در بعضى از روایات به‏عنوان تفسیر آیه آمده و آیه را بر معناى شخصى یا اشخاصى منطبق ساخته است، از باب جرى و اطباق و بیان مصداق است، نه از باب انحصار.

6- تعارض قواعد

تعارض، تقابل و تنافى ادله است، به شکلى که یکى بر اثبات موضوعى دلالت نماید و دیگرى بر نفى آن، و جمع بین آن‏ها ممکن نباشد.پس اگر مغایرت بین ادله به گونه‏اى باشد که جمع آن‏ها ممکن باشد، دیگر به آن تعارض نمى‏گویند؛ مثلا، در تفسیر آیه کریمه «اهدنا الصراط المستقیم» آمده که مراد از آن قرآن، اسلام، طریق عبودیت و اطاعت‏خدا و رسول او (صلّى اللّه علیه و آله)ّست. این معانى مغایرتى با هم ندارند؛ زیرا اسلام همان طریق قرآن و هر دو همان عبودیت و هرسه همان اطاعت از خدا و رسول الله (صلّى اللّه علیه و آله) است. چنانچه قواعد مذکور با هم تعارض داشته باشند، از سه فرض خارج نیستند: یا هر دو قطعى‏اند یا یکى قطعى و دیگرى ظنى است. فرض اول هیچ‏گاه مصداق خارجى نمى‏یابد؛ یعنى، موردى پیدا نمى‏شود که دو دلیل قطعى با هم تعارض پیدا نمایند؛ زیرا دو دلیل قطعى متعارض، هر یک مدعى است که به‏طور قطع و یقین، از واقع خبر مى‏دهد، در حالى که در متن واقع، تنها یکى از دو متعارض امکان تحقق دارد؛ زیرا تحقق هر دو مستلزم اجتماع نقتضین یا ضدین است که به بداهت عقل باطل است. پس هیچ‏گاه اجتماع دو دلیل متعارض قطعى ممکن نیست، بلکه قطعا یکى کاذب است.
در فرض دوم، دلیل ظن کنار گذاشته مى‏شود و دلیل قطعى اخذ مى‏گردد.و در فرض سوم، باید دید مرحجات کدام بیش‏تر است. (در علم اصول، توضیحات لازم در این باب آمده است.) در صورت رجحان یافتن هر یک، نتیجه آن تنها ترجیح مقتضاى آن است، به تعین یافتن مدلول آن.

در مقام فهم و برداشت از قرآن، در صورتى که آیه معنا و مفهوم بین و صریحى داشته باشد، آن‏را اخذ مى‏نماییم؛ مثل آیه کریمه «اقیموا الصلاة و آتو الزکاة» (بقره:43)؛ نماز را به پا دارید و زکات بپردازید.یا آیه کریمه «ولاتقربوا الزنا» (اسراء:32)؛ به زنا نزدیک نشوید.
چنانچه مفهوم آیه ظاهر باشد، نه صریح، اگر دلیل قطعى (چه عقلى و چه نقلى متواتر) بر آن معنا دلالت نماید، اخذ آن واجب است و اگر دلیل قطعى منافى با آن باشد، ظاهر آیه را تاویل مى‏ناییم.
اما اگر دلیل ظنى مطابق و موافق با ظاهر آیه بود (چه دلیل عقلى و چه نقل واحد) - هرچند خبر صحیح باشد - تنها موجب ترجیح معناى ظاهر گردیده، اما سبب تعین آن نیست، «اگرچه در فقه، اخذ به خبر واحد لازم و عمل بر اساس آن واجب است، اما در تفسیر چنین نیست.» [15] اگر با ظاهر آیه مخالف باشد، دلیل ظنى کنار گذاشته مى‏شود.
اما آیات متشابه قرآن باید به محکمات ارجاع داده شوند و تفسیر گردند؛ زیرا متشابه آیه‏اى است که استقلال در اقاده مدلول خود نداشته باشد و به واسطه رد به سوى محکمات روشن خواهد شد، نه اینکه هیچ راهى براى فهم مدلول آن در دست‏رس نباشد. [16]

پى نوشتها:

[1]. ( کتاب انزلناه الیک مبارک لیدبروا آیاته و لیتدکر اولواالالباب» (ص:29)
[2]. «وان کنتم فى ریب مما نزلنا على عیدنا فاتوا بسورة من مثله و ادعوا شهداءکم من دون الله ان کنتم صادقین» (بقره:23)
[3]. جلال الدین سیوطى، الاتقان، ج 2، ص 128
[4]. علم بدیع هرچند به جنبه‏هاى زیباسازى ظاهرى آیات نظر دارد، ولى آگاهى از آن سبب مى‏شود تا مفسر در فهم آیات، به توجیه‏تراشى مبتلا نشود و بداند که گاهى اختلاف در تعابیر ممکن است براى زیباسازى جنبه لفظى آیات باشد و از سوى دیگر، بدون دلیل، تفاوت‏ها و تغییر لحن‏ها و بیان‏ها را حمل بر تفنن در عبارت نکند.
[5]. جلال الدین سیوطى، همان، ج 2، ص 128
[6]. محمدحسین بهشتى، روش برداشت از قرآن، نشر هادى، ص 15
[7]. سید محمدحسین طباطبائى، قرآن در اسلام، ص 32
[8]. جلال الدین سیوطى، همان ، ج 2، ص‏1197
[9]. الشیخ خالد عبداالرحمن العک، اصول التفسیر و قواعده، ص 32
[10]. محمدحسین ذهبى، التفسیر و المفسرون، ج 1، ص‏47
[11]. الشیخ خالد عبدالرحمن العک،همان ص 32
[12]. جلال الدین سیوطى، همان، ج 2، ص 192
[13]. محمدحسین بهشتى، همان، ص 35/ سیدمحمد حسین طباطبایى، همان، ص 101 تفسیرابن کثیر، ج 1، ص‏3
[14]. مقدمه ابن‏الصلاح، ص 24 به نقل از کامل موسى، کیف نفهم القرآن، ص 194-195
[15]. سید محمدحسین طباطبایى، همان، ص 101،/ محمدحسین بهشتى، همان ص 38
[16]. محمدحسین طباطبایى، همان، ص 52

منبع:فصلنامه معرفت

معرفي سايت مرتبط با اين مقاله


تصاوير زيبا و مرتبط با اين مقاله